داستان شب

ساخت وبلاگ

-آرزوهای دختران یک مرد:

گویند: مردی دو دختر داشت یکی را به یک کشاورز و دیگری را به یک کوزه گر شوهر داد.

چندی بعد همسرش به او گفت : ای مرد سری به دخترانت بزن و احوال آنها را جویا بشو.

مرد نیز اول به خانه کشاورز رفت و جویای احوال شد. دخترک گفت که زمین را شخم کرده و بذر پاشیده ایم اگر باران ببارد خیلی خوبست اما اگر نبارد بدبختیم.

مرد به خانه کوزه گر رفت. دخترک گفت کوزه ها را ساخته ایم و در آفتاب چیده ایم، اگر باران ببارد بدبختیم و اگر نبارد خوبست.

مرد به خانه خود برگشت همسرش از اوضاع پرسید مرد گفت:
چه باران بیاید و چه باران نیاید ما بدبختیم

به امیـــد فردایی بهتـــر
تـا درودی دیگــر بــدرود❤️

آزران وطن من...
ما را در سایت آزران وطن من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : saadat52a بازدید : 125 تاريخ : جمعه 20 مرداد 1396 ساعت: 0:05