آزران وطن من

متن مرتبط با «حکایت های کوتاه» در سایت آزران وطن من نوشته شده است

داستان_کوتاه_پندآموز

  • #حتما_بخونید مجلس میهمانی بود پیر مرد از جایش برخاست تا به بیرون برود ... اما وقتی ڪه بلند شد ، عصای خویش را برعکس بر زمین نهاد ... و چون دسته عصا بر زمین بود ، تعادل کامل نداشت ... دیگران فکر ڪردند که او چون پیر شده دیگر حواس خویش را از دست داده و متوجه نیست که عصایش را بر عکس بر زمین نهاده ... به همین خاطر صاحبخانه با حالتی که خالی از تمسخر نبود به وی گفت : پس چرا عصایت را بر عکس گرفته ای؟! پیر مرد آرام و متین پاسخ داد : زیرا انتهایش خاکی است ، می خواهم فرش خانه تان خاکی نشود . مواظب قضاوتهایمان باشیم ... چه زيبا گفتند : برای ڪسی ڪه میفهمد هیچ توضیحی لازم نیست و برای ڪسی ڪه نمیفهمد هر توضیحی اضافه است آنانکه می فهمند عذاب میکِشند و آنانکه نمیفهمند عذاب می دهند , ...ادامه مطلب

  • حکایت...

  • گرگی استخوانی در گلویش گیر کرده بود، بدنبال کسی می گشت که آن را در آورد تا به لک لک رسید و از او درخواست کرد تا او را نجات دهد و در مقابل گرگ مزدی به لک لک بدهد. لک لک منقارش را داخل دهان گرگ کرد و استخوان را درآورد و طلب پاداش کرد.گرگ به او گفت همین که سرت را سالم از دهانم بیرون آوردی برایت کافی است.وقتی به فرد نالایقی خدمت می کنی باید تنها انتظارت این باشد که گزندی از او نبینی!!!!,حکایت کوتاه,حکایت های زیبا,حکایت های کوتاه,حکایت های آموزنده,حکایت های جالب,حکایت دولت و فرزانگی,حکایت شیخ و مریدان,حکایت خنده دار,حکایت طنز,حکایت های پند آموز ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها